روزای سخت مامان
سلام عزیز مامان وبابا
دیروز سونو داشتم خوشحال که میخوام ببینمت حس شیرینی که هر مادری آرزوشو داره کلی منتظر شدیم تا نوبتم شد این بار بابا رو نذاشتن بیاد داخل کلی بابا صحبت کرد که این حق پدر که بیاد داخل وهم کنار همسرش باشه وفرزندش رو ببینه اما نذاشتن دیگه اخه این بار دکی گفت برید اینجایی که میگم
خوشگل مامان وبابا شما وزن گرفته بودی
از
735 گرم اومد بودی 1086 گرم کلی خوشحال شدم با اینکه دکی سونو گفت خیلی
ریزی از هفته بارداریت اما من خوشحال شدم که وزن گرفتی تو این هجده روزه
شما الان 29 هفته و4 روزته
-------------------------------------------------------------------------- این قسمت خوب ماجرا بود حالا

اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
قسمت استرس دار دیروز توی سونو تو وکلیه مامان
مایع(یا همون آب دور شما که توش شناوری) امنیوتیک کم شده و شده 86 که خیلی کمه اگه خدایی نکرده کم بشه شما باید زودتر بیای پیش ما وتو دستگاه باشی گریهههههههه اما مطمئنم اینطوری نمیشه سعی میکنم به حرف دکی کنم و مایعات به زور بخورم وکمی شیرینی های طبیعی تا مثل وزنت درست شه بلههههههههههه پسرم خدا باماست
حالا نوبت کلیه مامان رسید ، یادته گفتم سنگ بارداری گرفتم حالا بعد چند وقت کلیه مامان خیلی ورم کرده که خطرناکه یعنی هیدرونفروزش به گرید 4 رسید که برای یه خانوم باردار جای خیلی نگرانی که احتمالا مامان باید بستری شه امروز عصر مشخص میشه
تمام نگرانی من تویی عسیسم
خدایا مرا دریاب وبه من آرامش عطا کن تا از سنگ لاخه های این جاده دراز وپر از شیب سالم عبور کنم
امین
امضاء : مامان

باید یه ساعت بعد از خوردنش دوباره خون میدادم پس تصمیم گرفتیم با بابا
بریم سونو وقتی نوبتم شد رفتیم داخل ودکتر سونو همون اول گفت (اصلا
نمیتونم اون لحظات رو به یاد بیارم خیلی بد بود خیلی خلاصه مینویسم برات)
با لحن بدی وزن جنین از هفته ای قرار گرفته کمتر وگریدش بزرگتر بعد
گفت قرص میخوری گفتم بله قرص معدم رو به مدت سه ماه با لحن بدی گفت خانوم
اون رو که باید فقط چهارده روز بخوری اینا ها رو که میگفت من اشکم میریخت
با خودم گفتم یعنی تو چت شده نکنه مشکلی برات پیش اومده وخدایی نکرده برای
اندامت اتفاقی افتاده 
البته دکی گفت زیاد نیست فقط مراعات کن ومن سفت وسخت به خودم رژیم دادم که خدایی نکردن مسئله دیگه ای پیش نیاد



تا ناقافل نه چرخم خدایی نکرده بند ناف دور سرت تاب بخوره 










این وبلاگ یک مرورگر خاطرات و احساسات ما بعنوان پدر و مادر از بدو شکل گیری فرزندمان تا مرحله تولد و بعد از آن خواهد بود که هرکدام جداگانه مطالبمان را راجع به فرزندمان خواهیم نوشت و با خوانندگان به اشتراک خواهیم گذاشت